کد خبر : 727
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۸:۳۰

نقل نو گزارش می‌دهد؛

غزه سمبل غیرت کودکان هزاره سوم؛ مقاومت سن و سال نمی‌شناسد

غزه سمبل غیرت کودکان هزاره سوم؛ مقاومت سن و سال نمی‌شناسد
کشته و زخمی شدن حدود ۳۵ هزار کودک فلسطيني در جنایت رژیم جعلی صهیونیستی در نوار غزه، هیچ خللی در اراده پولادین کودکان غیرتمند و مقاوم این منطقه در جدال با اهریمن رو به موت ایجاد نکرده است.

سایت خبری نقل نو- صدای آژیر ممتد آمبولانس به گوش می‌رسد، از پنجره اتاقم به بیرون نگاه می‌کنم. چند خودرو به سرعت داخل حیاط بیمارستان می‌آیند و آمبولانسی هم در پشت سر آنها وارد محوطه حیاط بیمارستان می‌شود. گویا مجروحان و شهدای انفجار چند لحظه پیش هستند که به اینجا آورده‌اند.

به سرعت به سالن ورودی بیمارستان که هم اکنون بخش اورژانس بیمارستان است می‌روم، بیمارستان! ساختمان نیمه مخروبه‌ای که چند بخش کوچک آن فعالیت دارد و بقیه بیمارستان بر اثر بمب و موشک‌های اسرائیل کاملا تخریب شده است.

سایر همکارانم هم سراسیمه خود را به اورژانس می‌رسانند، از آمبولانس و خودروهای دیگر بیش از ۳۰ مجروح خارج می‌کنند که در بین‌شان از پیرمرد و پیرزن گرفته تا کودک و طفل شیرخواره هم وجود دارد، اما چیزی که برایم عجیب است این است که تعداد زیادی از مجروحان و شهدا این کاروان از کودکان هستند. فرصتی برای فکر کردن به این چرایی نمی یابم.

به سرعت مجروحان را از خودروها خارج کرده و آن‌ها را به اورژانس بیمارستان می‌بریم.

تعداد مجروحان زیاد است و تخت کافی برای آنها وجود ندارد، به ناچار تعدادی از آنها را روی زمین در گوشه‌ای از سالن بستری و کار مداوا و درمان آنها را انجام می‌دهیم.

دیدن رنج و زخم مجروحان به ویژه کودکان دردآور است، اما آنچه دردآورتر از این موضوع است، نبود اقلام پزشکی در غزه است که به سبب محاصره به شدت نایاب شده و بسیاری از مجروحان به خاطر نبود این امکانات در بیمارستان شهید می‌شوند. در صورتی که اگر اقلام پزشکی وجود داشت می‌توانستیم جان تعداد بیشتری از آنها را نجات دهیم.

 

دیدن رنج و زخم مجروحان به ویژه کودکان دردآور است، اما آنچه دردآورتر از این موضوع است، نبود اقلام پزشکی در غزه است

 

از گوشه و کنار صدای گریه کودکان به گوش می‌رسد هر کدام از پرستاران سعی در آرام کردن کودکان دارند.

در این میان پسرک نوجوانی توجه مرا به خود جلب می‌کند، پارگی عمیقی روی ران پایش دیده می‌شود که خونریزی شدیدی دارد. به سرعت با کمک همکارم سمیر به سراغش می‌روم. پسر آرام و صبور نگاه می‌کند.

وسایل پانسمان و بخیه را می‌آوریم اما نمی‌دانم چطور به او بگویم که داروی بیهوشی نداریم و باید درد را تحمل کند، سمیر دستی به سر پسرک می‌کشد و می‌گوید: «پسرم تو دیگر یک مرد هستی و می‌تواند حرفی را که به تو می زنم را درک کنی! ما می‌خواهیم پایت را مداوا کنیم اما داروی بیهوشی نداریم به همین دلیل می‌خواهیم پایت را همینطور، بدون بیهوشی بخیه بزنیم. فکر می‌کنی بتوانی تحمل کنی؟»

پسرک پس از مکثی کوتاه به علامت تایید سرش را تکان می دهد دست به کار شده و مشغول شستشو و ضدعفونی زخم و بخیه زدن آن می‌شویم.

پسرک لب می گشاید و صوت زیبای قرآنش محیط اورژانس بیمارستان را فرا می گیرد. همه حتی کودکانی که چند دقیقه پیش در حال گریه بودند ساکت می‌شوند. گویی صوت روح نواز و زیبای قرآن آرامش سراسری در سالن اورژانس برقرار کرده است؛ بخیه تمام می‌شود.

سر برمی‌گردانیم و سراغ دیگر بیماران می‌رویم.

دختری تنها با موهای پریشان آن گوشه سالن کز کرده و بهت زده و لرزان به پنجره زل زده است. چهره اش با آن که به خاک و خون آغشته است برایم آشناست. کنارش می‌روم ظاهرا جسمش سالم است؛ صدایش می‌زنم .دخترم دخترم اصلاً انگار در این دنیا نیست و صدایم را نمی‌شنود. با دستانم به شانه‌اش می‌زنم ناگهان وحشت زده برمی‌گردد. نگاه‌مان که به هم گره می‌خورد. یادم می‌آید که دختر کیست؟ او «زهرا» دوست و همکلاسی خواهرم اَمَل بود.

با دیدنش اشک از چشمانم جاری می‌شود. آخر هفته پیش بود که خواهرم و مادرم بر اثر بمباران موشک‌های اسرائیلی از دست رفته بودند و اینک او بوی خواهرم را داشت برایم، در آغوشش می‌گیرم زهرا از ترس صدای انفجار دچار شوک شده است .با او صحبت می‌کنم، جرعه ای آب می‌دهم تا آرام شود.

کم کم خانواده‌های کودکان یکی یکی سر می‌رسند. مادر پسر قاری قرآن کنار تخت پسرش آمده است و با او حرف می‌زند، از او سراغ پسر دیگرش را می‌گیرد.

پسر قرآن خوان با صدای آرام می‌گوید: «عدنان» برادرش در همان لحظه اول بمباران به شهادت رسیده است. زن فریاد می‌زند، تمام جان و زندگیمان فدای مقاومت فدای غزه فدای فلسطین خداوند به رزمندگان مقاومت نصرت و پیروزی عطا کند.

به او نگاه می‌کنم، صلابت و ایستادگی در نگاهش و عزم پایدارش نمایان است، غزه از این زنان و مادران کم ندارد. زنانی که چون کوه هستند و در راه آرمان‌های اسلام و فلسطین مقاوم و جانانه ایستاده اند.

به نزدشان می‌روم، از او می‌پرسم که این همه کودک کجا بودند، چه می‌کردند؟ زن می‌گوید همه این بچه‌ها دانش آموزانی هستند که مدرسه‌شان تخریب شده و مدتی است که مدرسه نرفته‌اند.

 

غزه از این زنان و مادران کم ندارد. زنانی که چون کوه هستند و در راه آرمان‌های اسلام و فلسطین مقاوم و جانانه ایستاده اند.

«ام سالم» یکی از همسایه‌ها که معلم کلاس هفتم بود، که تصمیم گرفت به بچه‌ها در منزل خودش تدریس کند تا دانش آموزان از درس عقب نمانند و جنگ مانع کسب علم و دانش آن‌ها نشود.

ام‌سالم می‌گفت: همان گونه که پدران و برادرانشان در سنگرهای مقاومت، علیه دشمن صهیونیستی می‌جنگند این کودکان هم باید با کسب علم و دانش به رشد و اعتلای فردای فلسطین کمک کنند.

در بمباران امروز دشمن صهیونیستی خانه ام سالم هم هدف قرار گرفته و ویران شده است.

«زهرا» آرام و با گام‌های لرزان به سمت ما می‌آید، ظاهراً این زن را می‌شناسد از او سراغ مادر و خانواده‌اش را می‌گیرد، زن با تعجب و حیرت به دختر نگاه می‌کند و ناباورانه او را در آغوش می‌گیرد، می‌گوید: «خدا را شکر که حداقل تو سالمی، عزیزکم، زمانی که تو و سایر کودکان در حال آموزش بودید، صهیونیست‌ها خانه شما را بمباران کرده و همه اعضای خانواده ات شهید شده اند.»

زهرا به آرامی می نشیند و اشک می‌ریزد، به او می‌گویم: عزیزم کسی را در غزه داری که نزد آنها بروی و آنجا زندگی کنی، زهرا می‌گوید همه اقوام ما که در غزه بودند به شهادت رسیده اند و تنها عمویم است که آن هم دور از اینجا زندگی می‌کند و این محاصره و جنگ هم مانع رفتن من پیش آن‌هاست.

دستی به موهایش می‌کشم، می‌گویم تو همکلاسی خواهرم بودی و برایم بوی خواهر شهیدم را داری، من هم مثل تو تمام خانواده ام را در اثر جنگ از دست داده ام دوست دارم در کنار من بمانی و با من زندگی کنی.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.